آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

نقاشی های مامان...

سلام این مطلب مربوط به نقاشی هایی میشه که من از رو طرح اشیاء عزیز دلم به عنوان یک هدیه ی کوچیک از دوران کودکیش کشیدم.                   (با کشیدن هر طرح جدید مطلب بازسازی خواهد شد)                               (برای مشاهده ی متن کامل،ادامه ی مطلب را بزنید)     ...
15 بهمن 1391

حکایتی از بهشت:

  کودکی که آماده ی تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:میگن قرار فردا شما منو بفرستید زمین. اما من به این کوچیکی چجوری  برای زندگی برم اونجا؟ ادامه داستان در ادامه ی مطلب:   خداوند پاسخ داد:از بین تعدادی از فرشتگان من یکی رو برای تو در نظر گرفتم،اون از تو نگه داری میکنه. اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه؟ اما این جا در بهشت من هیچ کاری جزخندیدن و آواز خوندن ندارم و این ها برای شاد بودن من کافیه. خداوند لبخند زد:فرشته ی تو برات آواز میخونه و هر روز به تو لبخند میزنه و تو عشق اونو احساس می کنی و شادتر از همیشه میشی. کودک...
10 بهمن 1391

روزهای مادرانه 3(ماه هشتم)

 هفته ی سی و دو: سالها بود که تو کنج تنهایی نشسته بودم و نمیدیدمت. انگار نه انگار که با من بودی و تو قلب من.  و تو سر انجام طلوع کردی وبا هر قدمت ، زندگیم رو معنا دادی. از زمانی که تو رو پیش خودم دارم خوشبخت ترینم از همه. از همه حتی از تو... چون تو هم خودی را نداری... مبادا روزی راضی بشی لحظه ای از بودنم،بدون وجودت بگذره که اون روز تموم شدن منه...   فسقلی تو لین هفته: وقتی پشتش به من میشه و صداش میزنم کلی ذوق میکنه و میخنده و سعی داره فرار کنه تا نخورمش. تلاش میکنه قاشق غذاش رو از دستم بگیره وقتی لج میکنه که غذا نخوره دهنش رو محکم محکم میبنده. وقتی بهش میگم ...
24 آذر 1391
1